انگیزه در کسب و کار غوغا می کند. امروزه مدل اقتصادی متمرکز اثبات کرد که وقتی شخصی که کار میکند، منفعتی در سود کار ندارد، از کار کم میگذارد یا رد یا آن اهدافی را که برایش تعیین میکنیم محقق نمیکند. مثلاً موضوعی در حیطه کارآفرینی وجود دارد به نام کارآفرینی سازمانی که یعنی فرد بابت فعالیت در سازمانی که شراکتی در آن ندارد، در بخشی از سود کار که به او مربوط میشود، شریک است و این به جای حقوق او محاسبه میشود. از طرف دیگر امکانش نیست که در همه بخشهای سازمانی این کار را انجام داد.
با این حال به نظر میرسد این نکته کلیدی است که اگر شخص، عملکردش را با عملکرد نهایی سازمان مرتبط نداند، عملاً انگیزه او در کسب و کار و در نهایت بهره وری و کاراییاش افت میکند. در این مورد، ابتدا باید بحث منفعت را تعریف کنیم؛ از نظر من منفعت صرفاً مالی نیست، ما منفعتهای زیادی داریم. ما پول را برای چه میخواهیم؟ برای چه پول برای من میتواند این قدر خوب و ارزشمند است؟ طبیعتاً برای دیگران هم همین است. وقتی نگاهمی کنیم میگوییم ما با این پول میخواهیم چه بخریم؟ با این پول میخواهیم چه کارکنیم؟
اگر به این پرسشهایمان ادامه دهیم به این میرسیم که پول باعث میشود ما احساس ارزشمندی بیشتری داشته باشیم، احساس امنیت بیشتری کنیم، بهتر مورد توجه دیگران قرار بگیریم، شأن اجتماعی و پایگاه اجتماعی بالاتری داشته باشیم. پس این منفعت را میشود از همان روز اول به همه افرادی که به سازمان میآیند، داد؛ و چگونه آدمها احساس ارزشمندی بیشتری میکنند؟ زمانی که آنها احساس کنند موثرتر و مفیدترند.
پس من باور جدی به مفهوم مدیریت مشارکتی دارم، یعنی تا جایی که امکان دارد لازم است ارکان سازمان در بحث تصمیمگیری و در بحثهای مختلف مشارکت داده شوند. حالا این مشارکت باید برای آنها تا حدودی فرهنگسازی شود. مثلاً چند وقت پیش ما در سازمانمان یک چادر زدیم، قرار شد اگر ما به اهدافمان در این ماه نرسیم، من سه شب اینجا در حیاط شرکت بخوابم تا یک پیام قوی و محکم را در خصوص اهمیت تحقق اهداف به مجموعهام بدهم.
به تمامی نیروها هم گفتم که پنجشنبه و جمعه آن هفته همه باید تمام وقت سر کار باشند؛ و در مورد این پیام هم از قبل برایشان فرهنگسازی کردیم که اگر ما به اهدافمان مثلاً در قسمت فروش برسیم، همه سازمان در آن نقش داشتهاند و همه باید از آن منتفع شوند، اگر هم نرسیم همه باید در زیانش سهیم باشیم. یکی از بهترین کارها این است که ما منافع را برای هر فردی روشن تر و شفاف تر در همه زمینهها بیان کنیم، صرفاً آن را به منفعت مالی نچسبانیم؛ هرچند که منفعت مالی بسیار مهم است و در این منفعت مالی باید شریک شوند.
ما به جای این که برای قسمتها یا محصولات مختلفی که ایجاد میکنیم یک مدیر در نظر بگیریم، میتوانیم شریک بگیریم. این یکی از راهکارهایی است که ما ایجاد کردهایم؛ ما در هر محصولمان با یک یا دو نفر به جای مدیر شریک شدهایم؛ و تعداد زیادی از این همکاران الآن شریک ما شدهاند؛ و این یک کارراهه جدی شغلی است که در آن مشارکت کاری جدی دنبال میشود. من جملاتی را میشنوم که میگویند یک زمانی برای خودت کار میکنی، یک زمانی برای دیگران کار میکنی و یک زمانی دیگران برایت کار میکنند؛ من چندان به این تقسیمبندیها باور ندارم، من معتقدم که اصلاً امکانپذیر نیست که همه حتی برای خودشان کار کنند. ما باید به جای این که بگوییم برای خودمان کار میکنیم، باید بگوییم باهم کار میکنیم، برای هم کار میکنیم؛ و من هم به عنوان مدیر شرکت باید این دغدغه را داشته باشم که من هم برای نیروها کار میکنم، فقط نیروها برای من کار نمیکنند؛ من به عنوان مدیر سازمان باید به آنها این پیام را بدهم که من هم دارم برای شما کار میکنم.
این کاری که من انجام میدهم، این منفعتها را برای تو هم دارد، این ویژگیها را برای تو دارد، این دستاوردها را برای تو دارد. پس این نکته بسیار مهمی است. یادمان باشد این کلماتی که ما به عنوان مدیر در یک مجموعه میگوییم، در همه سازمان جاری میشود. روی انتخاب واژههایمان دقت کنیم.
بر اساس آنچه تا اینجا مطرح شد، باید تا جایی که میتوانیم نیروها را در همه منفعتها شریک کنیم. یک منفعت، شأن و جایگاه اجتماعی است که با مشارکتشان در تصمیمگیریها، با ارائه احساس مفید بودن و دیده شدن در مجموعه به آنها داده میشود. یک آبدارچی هم باید بداند که مدیر بالای مجموعه، او را هم میبیند. در کنار این باید سیستم جدی ارزیابی عملکرد وجود داشته باشد.
ارزیابی عملکرد هم در سطح سازمان، هم در سطح واحدها و گروهها و هم در سطح افراد. فقط با گفتن این که بگوییم همه چیز خوب است، همه بشتابید، همه کارکنید برای هم این درست از آب در نمیآید. باید یک جایی نشان دهیم که این شخص خوب کارکرد و دیگری نه؛ با ارزیابیهایمان اینها را در بیاوریم که بفهمند و دیده شوند. اگر همه برای هم کار کنند، آن سه مفهوم هم برای دیگران کار میکنم، هم برای خودم کار میکنم و هم دیگران برای من کار میکنند محقق میشود و آن موقع خروج افراد موثر، از سازمان ما به این سادگیها اتفاق نمیافتد. حتی وظیفه یک مدیر این است که علاوه بر این که سازمان خودش و افراد درون سازمانش باید متوازن رشد کنند، به جامعه هم نگاه داشته باشد. چون دیگر قسمتهای جامعه، حتی رقبایش هم قرار است رشد کنند، آنها هم قرار است منفعت ببرند؛ چون این بوم سازگانی ایجاد خواهد کرد که همه باهم رشد میکنند. شما نمیتوانید خارج از این به توسعه کشور و سازمانتان بیندیشید. جز این، قطعاً شکست میخورید. بسیار ساده است. دیگران دست روی دست نمیگذارند که ببینند فقط تو یک نفر داری خوب کار میکنی و موفق میشوی و بقیه ماندهاند.